کاش روزیم بیاد که بجای مرگ بر آمریکا نگاهی به این همه مفسد داخلی بندازیم و همه رو گردن آمریکا نندازیم

پ.نوشت:دوهفته قطعی اینترنتدر عوض امنیت داریمحالا بماند که امنیت روانیی برامون نموند.،در عوض امنیت داریم خداروشکر،☺


تو سفر اربعین امسال یچیزی خیلی زیاد زننده بود،اون هم برای ما شیعه ها.

سر صف غذا،صف ویزا،صف زیارت،صف سرویسای بهداشتی،خلاصه هرچیزی که ادمی رو کمی به انتظار و صبر وا میداره دعوا بود.وای ازون صحنه ای که میبینی دو طرف دعوا همشهری خودت باشنبه ظاهر شعار وحدت میدیم و دم از فرج میزنیم،اما خدا میدونه فقط که باطنا چجور مسلمونایی هستیم.کاش بفهمیم زیارت اون عده که بیشتر مردم رو هل و هول میکنن و بوسه های بیشتری به ضریح میزنن مشکل داره،نه که بهشت رفتنتشون تضمین میشه با این کار،کاش معرفت حسینی پیدا کنیم،خودم،خودم،خودم اول.کاش بفهمیم که همقدم با امام زمانمونیم تو این مسیر.اما غافل از صاحب این زمان


پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است پشت سر هر آنچه که دوستش می داری و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی بهتر است بالاتر را نگاه نکنی زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی اگر عشقت گذراست و تفننی و تفریحی خدا چندان کاری به کارَت ندارد اجازه می دهد که عاشقی کنی تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی .
چشمام زیادی ضعیف شدن،دیگه حتی با عینک جان هم درست نمیبینم.باید عوضش کنم اما قیمتهای نجومیش بماند. کیا و چیا مسبب این گرونیای ناعادلانن؟؟وای خدا.اگه بنده هات باشن،خدایا چجوری میخوان یروزی جواب اینکاراشونو بدن؟؟!چمیدونم.لابد فکر اینجاهاشم کردن دارم فکر میکنم تو این یکسال و چندماه چقدر تغییر کردم؟چقدر افکار و اعتقاداتم،اخلاقیاتم تغییر کرده.چیزایی که آزارم میدادن و من تنها کاری که تو این چندسال انجام دادم فرار کردن بود فقط.امشب یلحظه احساس کردم
خیلیا میگن یه ادمی که عمرشو کرده دیگه ناراحتی نداره.ولی من میگم داره بابابزرگ ازون آدمایی بود که هیچوقت نمیخاستم ازین دنیا بره.نمیدونم چرا فکرش از سرم نمیره.حتی یه لحظهچقدر تلخ و سخت گذشت این روزا؛خنده به لبهام نمیاد.نگرانم براشبرای حالش که الان چجوره.احساس میکردم که همیشه از مرگ میترسیدچرا بدون خداحافظی رفت.انگار قلبتو سوراخ کرده باشن.نامرد نمیدونم اینهمه خودخوری برای چیه.وقتی این راه هممونه.
پرازحرفم و پر از تلخی.واقعا نمیدونم دیگه چی خوشحالم میکنه و چی ناراحت.سردرگم و مبهوت. این روزا بیشتر کارای خونه افتاده رو دوش مامان.مامانی که این همه از خود گذشتگیش منو تا سرحد مرگ عصبانی میکنه.‌‌‌بعد از ماجراهای یه ماه پیش احساس میکنم دچار افسردگی شدم.دیگه حتی شوق صبح زود زنگ زدن به ابجی و ساعت ها صحبت کردن باهاشو ندارم.از آدما بشدت فراری و دوباره رفتم تو لاک تنهاییم. گاهی احساس پشیمانی بهم دست میده،ازینکه جواب منفی بی هیچ دلیل منطقی
بعضی مشکلات اونم از نوع سخت و دهشتناکش میان که مارو قوی تر کنن.ادمی که هستیم رو به ادم فوق العاده تری تبدیل کنن. میخوان بهمون بفهمونن که همیشه اونجوری که تو فکر میکنی پیش نمیره،قرارم نیست اهدافت اونطوری که از نظر تو درسته جلو بره.ما نمیدونیم این دنیا چه بازیایی قراره با ما بکنه پ.نوشت:بخاطر فلان و فلان یسری فکرای ترسناک اومده سراغمبشدت از متوقف شدن میترسم،امیدوارم اینم مثل همه ی اون فکرا به واقعیت نپیونده:/شایدم خدا میخواد بهم بفهمونه صلاح من و
بیست و هفتمین روز ازین ماه رسید.تولدم چقدر برای این روز برنامه داشتم ولی حیف.کجای راهو اشتباه رفتم یعنی امیرالمومنین(ع) میفرمایند کسی که بهت امید بسته رو ناامید نکن.ممنون از همه ی اونایی که ناامیدمون کردن،مخصوصا خودم پ.نوشت:ممنون از حافظ که هرروز با یه مشت حرف امیدوارکننده الکی امیدوارمون میکرد؛) پ.نوشت۲:کاش بودی.کاش میشد یجوری میشد که باشی،که بیای،کاش یبارم خواسته ی دلم با حکمت اون بالایی جور درمیومد اینجای متنمو با چشمای پرازاشک مینویسم،مثل
تو این مدتی ک ننوشتم یعنی حرفی ک ارزش نوشتن داشته باشه رو نداشتم.بجاش تو دفترم شعرا و متنایی که اسکرین شات میگرفتم و مینوشتم.اینو دوست دارم.داشتم به تاریخای دفترم نگاه میکردم ،تعجبم گرفت!یعنی دوسه ساله که دارم توش مینویسمعمرامون چقدر بی برکت شدن:(: یمدته بدجور تحت فشارم،روحی روانی خلاصه همه جوره،این همه ضعف رو دوست ندارم اینکه اینقدر به خودم دارم سخت میگیرم رو دوست ندارم،دقیقا دارم خودمو به فنا میدم.روابطم با بقیه خیلی بد شده و اینو هم دوست
نمیدونم چرا دلم خواست بنویسم. ازین روزایی که چقدر سریع دارن میگذرن.همش دارم به این فکر میکنم که مگه همین چندروز پیشا نبود که محرم و صفر بود.پس چرا همش سه چهار ماه دیگه مونده بهشمگه همین دیروز نبود که دنبال کارای پاسپورت بودم.مگه همین چند وقت پیش نبود که تو ماشین تو راه زیارت بودم و پراز استرس که ایا نصیبم میشه یا نه و تا اون گنبد طلایی رو به چشم ندیدم باورم نشد که قسمتم شدهالحمدالله +ماه مبارکم داره تموم میشه به سرعت.انقدر عجله برای تموم
خدایا میدونی من همون آدمیم که با یه برچسب صدآفرینم خوشحال میشم و ذوق مرگ؟!???? کی میرسه جوابی جز سکوت و صبر برام داشته باشی؟ صبرم سراومده و مثل کسی که بی چاره و حیرون به هرجایی دست میندازه شدم، +همه ی اینا گفتن نداره وقتی میبینی
نوشته بود: با تو شوری در سر بی تو جانی ویران از این زخم پنهان. می میرم. +راست میگفت همینجوری پیش بره این غم و درد پنهان منو میکشه پ.نوشت:اینروزام به انتظار میگذرهیه انتظار عجیباحساس میکنم من اولین کسی ام که این انتظارو تجربه میکنمحسی که لحظه ای بهت میگه احمق دست بردار.و همینکه خواستی اینکارو بکنی بهت اجازه نمیده و میگه حق ناامید شدن نداری +اینروزا باهمه ی وجودم میخوام که ازین انتظار دربیام.منتظر اجابتی ک سالای زیادیه منو درگیر
میترسم از زندگی کنار کسی اما با یاد یکی دیگه میترسم از بله گفتن به کسی اما با مهرِ یکی دیگه نمیدونم چطور با این قضیه قراره کنار بیام یا حتی چی میشه. تمام این سالهارو، همه اون اشکا و رنج هارو، اون همه صبر رو به امید وصال دلامون گذروندم. حتی هنوزم حاضرم بخاطرت هرچقدر سخت، بازم صبر کنم، من از خدا زورکی نخواستمت، بلکه با تمام صلاحش امید به این وصال داشتم حالا چطور جای کسی که به اندازه ی یه عمر باهاش آینده مو ساخته بودم کسِ دیگه ای رو ببینم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آلفا 2 راز زیبایی فروش مواد اولیه شیمیایی بدون واسطه آپ دان لاله های شهید طراحی سایت و سئو سایت تولید و فروش گچ پلیمری سایت اینترنتی آخ